مباهله| ۱
دومین جریانی که در ماه ذیحجّه واقع شده، داستان «مباهله» است.
پیش از آن که به نقل جریان مباهله بپردازیم، لازم است با معنای این لفظ آشنا شویم:
راغب اصفهانی در کتاب «المفردات» میگوید:
«چون ریشه مباهله به بهل برمیگردد، و بهل رها شدن و بی قید شدن است. به همین مناسبت شتر افسار گسیخته را باهل میگویند... و همچنین از خود بیخود شدن در هنگام دعا و تضرّع، و بی توجّه بودن به اطراف خود را در وقت راز و نیاز، ابتهال گویند، سپس به آیه مباهله اشاره میکند.»
ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ
و میگوید: کسی که ابتهال را به لعنت کردن تفسیر کرده بدان جهت است که کسی که برای نفرین کردن فردی به محلی میرود و خود را برای این کار آماده میکند، نظرش را از اطراف منصرف نموده و هدفش را تنها لعنت و نفرین قرار میدهد و از سایر کارها و مطالب دیگر خود را رها و آزاد میسازد.
آنچه را که از راغب نقل کردیم، معنای لغوی و به عبارت دیگر معنای مصدر و ریشه «مباهله» که «بهل» است میباشد، ولی کلمه مباهله اصطلاحاً دارای معنای دیگری است و آن عبارت است از این که دو نفر یا دو گروه که در نظر مخالف در رابطه با مطلبی دارند، اگر نتوانستند با دلیل و برهان یکدیگر را قانع سازند، هر کدام از آن دو گروه نظر خود را بیان میکند و سپس گروه مقابل را لعنت و نفرین نموده و از خداوند برای او عذاب میخواهد. به همین جهت صاحب «مجمع البحرین» در این زمینه میگوید:
این که خداوند در قرآن فرموده است: «نبتهل» یعنی لعن میکنیم و برای گروه ستمگر از خداوند عذاب میخواهیم.
ولی فرق بین «مباهله» و لعنت کردن این است که لعن عبارت است از دعا کردن به زیان شخصی که از خدا بخواهد که طرف مورد لعن از رحمت الهی دور باشد، ولی «بُهل» یا «بِهل» عبارت است از جد و جهد در لعنت کردن، از این رو کسی را که بر التماس در دعا و نفرین پای میفشارد، «مبتهل» مینامند[1].
آشنایی پیروان ادیان آسمانی با مباهله
معنای «مباهله» را از نظر لغت و اصطلاح عرضه داشتیم، و این نکته قابل توجّه است که مباهله به این معنی در عرف عرب و نزد پیامبران ادیان آسمانی معنایی کاملا شناخته شده دارد و دعوت پیامبر اسلام(ص) از مسیحیان به مباهله دعوت به کاری نو و ناشناخته در راستای اثبات حق و باطل نبوده است، از اینرو میبینیم که مسیحیان «نجران» به گونهای طبیعی با آن برخورد کردند و حتی چون پیامبر اسلام (ص)بر سر زانوان نشسته و دست به دعا برداشتند، «ابوحارثه» - اسقف بزرگ مسیحیان - گفت:
«جَثَا وَ اللهِ كَمَا جَثَا الْأنْبِیاءُ لِلْمُبَاهَلَة»[2]
«او همانند انبیاء برای مباهله نشسته است.»
از اینجا آشکار میشود که مسیحیان، توسل به «مباهله» را از مختصات پیامبر اسلام(ص) به شمار نیاورده، او را از این جهت دنباله رو انبیاء الهی میدانستهاند.
«فخر رازی» سخن کفار را در (آیه ۳۱ سوره انفال)، که خداوند از زبان آنان میفرماید:
اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذابٍ أَلِیمٍ
«بار خدایا اگر این آیاتی که پیامبر بر ما میخواند همان حقی است که از سوی توست، پس از آسمان بر ما سنگ ببار یا عذابی دردناک برای ما بفرست.»
این بیان را از سوی کفار زمان پیامبر نوعی اقدام به «مباهله» در برابر رسول خدا دانسته است.[3]
و این سخن از آن رو که توسل به «مباهله» را برای اثبات حقانیت در عرف عرب جاهلیت ثابت میکند، مطلبی است در خور توجّه.
مباهله معجزه جاوید اسلام
آیت الله سبحانی در «فروغ ابدیت» نوشتهاند:
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائی چنین میخوانیم: «مباهله» یکی از معجزات باقی اسلام است و هر فرد با ایمانی به پیروی از نخستین پیشوای اسلام میتواند در راه اثبات حقیقتی از حقایق اسلام با مخالف خود مباهله کند و از خداوند جهان درخواست کند که طرف مخالف را کیفر بدهد و محکوم سازد.
و در روایات اهل بیت(ع) به مواردی برخورد میکنیم که «مباهله» را به شکلی ویژه به اصحاب و شیعیان خود آموخته و توسل بدان را در برابر منکران امامت و ولایت که به هیچ دلیل و برهانی حق را نمیپذیرند، به عنوان آخرین راهحل مطرح کردهاند. جلد دوم کتاب شریف کافی در ضمن بحث از دعا، روایات «مباهله» را ارائه میدهد. از این احادیث نتیجه میگیریم که «مباهله» راهی فراروی هر انسان خداشناسی است که در دین و مذهبش خود را صادق میشمارد و گرفتار دشمنی است که حق را میشناسد ولی آن را انکار میکند و به تعبیر قرآن:
وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً[4]
«منکر میشوند از روی ستم و دشمنی در حالی که وقتی به خود مراجعه میکنند با تمام وجود آن را باور دارند.»
بدین ترتیب همواره یک طرف «مباهله» فردی است که یقین به حقانیت خود دارد و طرف دیگر کسی است که حقانیت او را میشناسد ولی به ستم و از سر برتری جویی آن را انکار میکند و سرانجام «مباهله» آخرین راهی است که حق باوران برای به راه آوردن باطل گرایان عرضه میکنند و معمولاً طرف مقابل هم (چون حق را شناخته و از روی عداوت منکر میشود) «مباهله» را نمیپذیرد.
همانطوری که ملاحظه میفرمایید مسیحیان «نجران» سرانجام به «مباهله» رضایت ندادند.
در تفسیر کشّاف: بعد از نقل جریان «مباهله» میگوید: در این جریان دلیل روشنی است بر صحت نبوت پیامبر، زیرا هیچ کس از موافق و مخالف نگفته است که اهالی نجران «مباهله» را قبول کردند.
سند حدیث مباهله
«سید ابن طاووس» در کتاب «سعد السعود» از کتاب «ابوعبدالله محمد بن...» معروف به «حجّام» یا «جحّام»، جریان «مباهله» را نقل میکند و میفرماید که «محمد بن عباس» در کتاب خود حدیث «مباهله» را به پنجاه و یک سند مختلف نقل کرده از جمله:
«حسن بن علی» - «عثمان بن عفّان» - «سعد بن ابی وقاص» - «طلحة بن عبدالله» - «زبیر بن العوام» - « عبدالرحمن بن عوف» - « عبدالله بن عباس» - «ابورافع مولى رسول الله» - « جابر بن عبدالله » - «براء بن عازب» - «انس بن مالک» - «على بن الحسین» - «ابوجعفر محمّد بن علی بن الحسین» - «ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق» - « حسن بصری» و سپس میفرماید: من یکی از آن سندها را نقل میکنم که جامعتر است.
اما شرح ماجرای مباهله رسول خدا(ص) با مسیحیان «نجران»
سرزمین نجران
بخش باصفای «نجران» با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است و در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود که به عللی از بتپرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند.[5]
در باب انگیزه گرایش مردم «نجران» به آیین مسیحیت مطالبی گفته شده از جمله اینکه:
مردی از پیروان حضرت مسیح به نام «فیمیون» که فردی صالح و اهل عبادت و مستجاب الدعوه بود، دائماً در حال سیر بود و از این شهر به شهر دیگر میرفت، در هر شهری وارد میشد چند روزی در آن سکونت میگزید، و چون اهل عبادت بود به طور طبیعی بعد از مدتی مورد شناخت مردم قرار میگرفت و اهالی آن شهر دور او را میگرفتند، ولی او به خاطر اینکه از عبادتش نماند، مخفیانه از آن شهر بیرون میرفت و در محل دیگری که او را نمیشناختند سکونت میگزید.
«فیمیون» کارگر ساختمانی بود و با آن که پس از مدتی مورد علاقه ساکنان آن محل قرار میگرفت، ولی جز از دسترنج خود نمیخورد، روزهای یکشنبه را تعطیل میکرد و از شهر به بیابان میرفت و تا شب به عبادت میپرداخت. در روزگاری که در یکی از قراء شام زندگی میکرد، یکی از اهالی آن جا به نام «صالح» سخت به او علاقمند شد و چون از برنامه او آگاه بود، روزهای یکشنبه به طور مخفی، پشت سر او از شهر بیرون میرفت و ناظر عبادت او بود، در یکی از روزهای یکشنبه که «صالح» طبق معمول به دنبال «فیمیون» به صحرا رفته و در گوشه ای دور از دید او نشسته بود و نگران برنامه عبادی او بود ناگهان مار بزرگی به سوی «فیمیون» روانه شد. «فیمیون» تا مار را دید، رو به آسمان کرده و از شر او به خدا پناه برد، مار بلافاصله به گوشهای افتاد و مُرد، ولی «صالح» که از مرگ مار بیخبر بود فریاد زد: «فیمیون مار! مار! ولی او همچنان به عبادت خود ادامه داد و متوجّه «صالح» نشد، تا وقتی عبادتش تمام شد، به سوی «صالح» آمد، «صالح» خود را معرفی کرده و شدّت علاقه خود را به او متذکر شد، از این به بعد این دو نفر با هم بودند، کم کم اهالی محل متوجّه معنویت و قداست «فیمیون» شدند و به همین مناسبت هر کدام از آنها مشکلی داشت به او متوسل میشد، او دعا میکرد و مشکل او حل میشد، ولی «فیمیون» که میخواست شناخته نشود مخفیانه با صالح از آن محل بیرون آمده و در مسیر خود به «نجران» رسیدند، مردم «نجران» آن روز مثل دیگر اعراب منطقه، بتپرست بودند و بت آنها درخت خرمایی بود که هر سال در روزهای مخصوصی که عید میگرفتند دور آن درخت جمع شده، پارچههایی گران قیمت و زر و زیور، نذر آن میکردند، «فیمیون» و «صالح» که دو فرد ناشناس بودند وقتی وارد نجران شدند، اهالی نجران آن دو را به صورت برده گرفته هر کدام از آن دو در خانه یکی از اهالی «نجران» به عنوان غلام و برده صاحب خانه زندگی را ادامه دادند، «فیمیون» طبق برنامهای که داشت، شبها مشغول عبادت میشد و صاحب خانه گاهی که نیمه شب از خواب بیدار میشد میدید اطراف «فیمیون» نورانی است با این که چراغ روشن نبود، و «فیمیون» در آن نور مشغول عبادت و بندگی خداست. صاحب خانه روزی جریان را از «فیمیون» پرسید و از دین او سؤال کرد، او در پاسخ به باطل بودن دین اهالی نجران اشاره کرده و اضافه کرد، درختی که شما در برابر او کرنش میکنید نه سودی برای شما دارد و نه زیانی و اگر چنانچه من از خدای یگانهای که میپرستم تقاضا کنم این درخت را نابود خواهد کرد، صاحب خانه گفت اگر تو چنین کردی ما نیز به آیین تو درآمده و همچون تو پیرو دین مسیحیت خواهیم شد. «فیمیون» وضو گرفته دو رکعت نماز خواند و بعد از نماز دعا کرد و نابودی درختی را که وسیله انحراف مردم نجران شده از خدا خواست، خداوند باد تندی را فرستاد و درخت را از ریشه کند، مردم نجران بعد از دیدن این کرامت «فیمیون» همگی به آئین حضرت مسیح گرویدند.[6]
خودآزمایی:
۱. معنای لغوی و اصطلاحی ابتهال را شرح دهید.
۲. فرق بین مباهله و لعنت کردن چیست؟
۳. مباهله بین پیامبر و کدامیک از پیروان ادیان و در کدام منطقه رخ داد؟
پینوشتها:
[1] معجم الفروق اللغویه ، ص 466
[2] معجم الفروق اللغویه ، ص 466
[3] فخر رازی ، تفسیر کبیر ، ج 1، ص87
[4] سوره نمل، آیه ۱۴.
[5] سبحانی ، فروغ ابدیت ، ج 2 ، ص 431.
[6] معجم البدان ، ج 5 ، ص 266
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
علی ریختهگرزاده تهرانی